کاش می شد این حصار به ظاهر خوبی رو می زدم کنار و پست ترین آدم روی زمین می شدم، اونقدر پست که حتی توی تاریخ هم عارشون بیاد تا اسمی از من بنویسن .
حسته شدم از بس که گفتند :
تو نیکی می کن در دجله انداز ... که ایزد در بیابانت دهد باز
دیگه توی دجله هم جایی واسه انداختن خوبی نمونده، دجله پر شده از خوبی هایی که مردم انداختن توش و منتظرهستند تا خدا یه روزی توی یه بیابون بی آب و علف بهشون برگردونه .
ایزد منان هم که دیگه داره مارو پاک فراموش می کنه، بابا دارم ازت دور می شم، تو که اون بالا نشستی، به چه زبونی بگم : حالا که دارم ازت دور می شم، تو نزار .
می خوای تنبیه کنی، خوب تنبیه کن، ولی نزار ازت دور بشم، به این نتیجه برسم که هر کی خوبی رو گذاشته کنار و شده گرگ، به همه جا رسیده .
توی یک وبلاگ رفتم، نویسنده اش نوشته بود: از بس موقع نماز خوندن به همه چی فکر کردم غیر خدا، تصمیم گرفتم نماز خوندن رو بزارم کنار .
حالا خیالم راحته که دیگه موقع نماز خوندن گناه نمی کنم .
خوب آخه چرا؟ چرا ولش کردی تا به این نتیجه برسه ؟
دوست دارم واسه یه بار هم شده اون آدم بده باشم که آخر فیلمها یا می میرن و یا هر چی بلاست سرشون میاد تا درس عبرتی باشن برای بقیه که راه اون آدم بد رو ادامه ندن . بابا حداقلش اینه که از زندگیشون لذت می برن .
می خوام بدونم واسه چی مارو آفریدی ؟ مطمئناً ما رو خلق نکردی که همش غصه بخوریم و تو انتظار باشیم و مثل اونایی که راهشون رو گم کرن به هزار راه بریم و آخر سر برگردیم سر جای اولمون. چون اون از خداوندی تو دوره .
می گی می خوام امتحانتون کنم؟ تا کی آخه، به همون خودت قسم: بابا، در قانون خوبان، امتحان اندازه ای دارد .
دیگه حتی نمی دونم ازت چی بخوام . از بس حواستم و نرسیدم، نمی دونم شایدم بهم دادی و من متوجه نبودم .
ولی بازم سمت خودت بر می گردم و این بار فریاد می زنم :
خدایا، این بنده سراپا تقصیرت رو دریاب .
نزار این موج های سهمگین دریای مشکلات، بادبانهای نیمه بر افراشته کشتی زندگیش رو خرد کنه .
و بزار این کشتی طوفان زده برای مدتی هم که شده به یک ساحل آرامش برسه .