سفارش تبلیغ
صبا ویژن

آتشکده عشق


ساعت 1:13 صبح پنج شنبه 84/6/17

چهره قلبم ز سیلی ها ز یاران شد کبود

بهر قلبم جز غم هجران یارانم نبود

هر کسی تا اندکی دل را به نزدش می دهم

تا که او را چون رفیقی پیش قلبم می نهم

تا که عادت می کنم با او دمی در ساعتی

تا که بر قول خودم با او شوم من عادتی

تا که یادم دگر از یادش منّور می شود

تا که این دل بر نگاهانش شناور می شود

تا که می خواهد دلم رازش به او باز آورد

تا که می خواهد صد چاره ناز آورد

تا که می خواهد خدا را شاهدی صادق کند

تا که می خواهد ز چوب عشق یک قایق کند

ناگهان آن کس خدا و عشق را منکر شود

ناگهان در یک نگاهم دیو چون کافر شود

ناگهان صد قایق چوبی بسوزد در برش

ناگهان گویی که عقلی نیست اندر این سرش

ناگهان دل را به کنجی می زند گویی نبود

ناگهان تیری به قلبم می زند در دل عمود

ناگهان یادش رود این دل منم یار قدیم

با همین کارش بیاورد او غمی بر دل عظیم

از غمش دوری کن ای عاقل که کارش خوش نبود

گر نمی خواهی که قلبت با دلم گردد کبود

 

************************ 

 صدایت می زنم ای یار من در اوج تنهایی

بخواهم لحظه ای ای یار من بر من تو بازآیی

نگاهم را چو یک سائل به کویت من فرستادم

نظر بر من بکنم یارم که در راهت بیفتادم

امیدم دیدن رویت، تمنّایم وصالت یار

آخر من خرابش می کنم این پرده و دیوار

دگر نایی ندارم من، دگر امید بر بادم

دگر خندم بر این دنیا که تا گویند من شادم

که تا هر کس نداند من ز این غم سوزشی دارم

به شادی های کاذب من بر این غم پوششی دارم

امیدم بهر بودن در جهان کمرنگ گردیده

برای خود دگر قلبم همی مردن پسندیده

دگر ایزد در این دنیا، ندارم هیچ من کاری

اگر تقدیر من باشد نبینم صورت یاری

ولی گر می رسد روزی که این دردم شفا یابد

رسد روزی که آتش در دلم در لحظه ای خوابد

به امیدش بباشم من در این دنیای بی سامان

به این امید کاین من هم به روزی می شوم درمان

 

************************

چقدر فاصله اینجاست بین آدمها چقدر

عاطفه تنهاست بین آدمها

کسی به حال شقایق دلش نمی سوزد

و او هنوز شکوفاست بین آدمها

کسی به خاطر پروانه ها نمی میرد

تب غرور چه بالاست بین آدمها

و از صدای شکستن کسی نمی شکند

چقدر سردی و غوغاست بین آدمها

میان کوچه دلها فقط زمستانست

هجوم ممتد سرماست بین آدمها

ز مهربانی دلها دگر سراغی نیست

چقدر قحطی رویاست بین آدمها

و حال آینه را هیچ کس نمی پرسد

همیشه غرق مداراست بین آدمها

غریب گشتن احساس درد سنگینی ست

و زندگی چه غم افزاست بین آدمها

مگر که کلبه دلها چقدر جا دارد؟

چقدر راز و معماست بین آدمه

سلام آبی دریا بدون پاسخ ماند سکوت

گرم تماشاست بین آدمها ,

چه ماجرای عجیبی ست این تپیدن دل

و اهل عشق چه رسواست بین آدمها

چه می شود همه از جنس آسمان باشیم؟

طلوع عشق چه زیباست بین آدمها

میان این همه گلهای ساکن اینجا

چقدر پونه شکیباست بین آدمها

تمام پنجره ها بی قرار بارانند

چقدر خشکی و صحراست بین آدمها

و کاش صبح ببینم که باز مثل قدیم

نیاز و مهر و تمناست بین آدمها

, بهار کردن دلها چه کار دشواریست

چه کوتاست بین آدمهاو عمر شوق

میان تک تک لبخندها غمی سرخ است

و غم به وسعت یلداست بین آدمها

( سلام . خوبی؟ اون شعر اولی رو موقعی گفتم که اون جریانی که برات تعریف کردم اتفاق افتاد جریان نازنین . مواظب خودت باش * )


¤ نویسنده: هدیه

نوشته های دیگران ( )

3 لیست کل یادداشت های این وبلاگ

خانه
وررود به مدیریت
پست الکترونیک
مشخصات من
 RSS 

:: بازدید امروز ::
1
:: بازدید دیروز ::
0
:: کل بازدیدها ::
2048

:: درباره من ::

آتشکده عشق


:: لینک به وبلاگ ::

آتشکده عشق

:: آرشیو ::

تابستان 1384

:: اوقات شرعی ::

::وضعیت من در یاهو ::

یــــاهـو

:: خبرنامه وبلاگ ::