" گر بدینسان زیست، باید پَست
من چه بی شرمم، اگر فانوس عمرم را به رسوایی نیاویزم بر بلند کاج خشک کوچه ی بن بست!...
گر بدینسان زیست، باید پاک
"
من چه ناپاکم اگر ننشانم از ایمان خود چون کوه، یادگاری جاودانه بر تراز بی بقای خاک
خانه مان در این روز ها شلوغ است. همه دارند می گویند و می خندند ولی من تا می آیم بخندم حس می کنم خنده اصلا معنی ندارد.
دلم گرفته فکر می کنم این دنیا این قدر پر از بدی شده که قشنگی این روز هم مانند روزهای دیگر رنگ باخته. انگار روزها بیش از حد متعال روشن شده، یک روشنی پر اغراق، روشنی که چش را می زند و کور می کند ، و شبها هم خیلی تاریک تر از تاریکی است. انگار سقف آسمان تا روی شانه هام پایین آمده و می خواهد قدرت نفس کشیدن را از من بگیرد. خدایا تا موقعی که اولین انسان را خلق کردی گفتی، اشرف مخلوقات با عقل و فهم کامل. پس چرا آدم ها با عقل و شعور کامل بدی می کنند؟!!... چرا توی کارهایشان گیر می کنند؟!!... چرا خیانت؟ چرا کینه؟ چرا دو رویی؟ و .... گناه آیینه چیست که غبار می گیرد؟
نازنین هر وقت به تو فکر می کردم یک علامت سوال را می دیدم و از خودم می پرسیدم تا کی؟ تا چه روزی؟ نا چه وقتی؟ بعد خودم به خودم جواب می دادم، همیشه جدایی بوده و برای تو هم هست؟
آن وقت می ترسیدم و به خودم قوا می دادم که تو را دوست نداشته باشم تا روز رفتنمت خراب آبادتر از این نشوم. هر چند که آن چیزی که فکر می کردم زودتر به حقیقت پیوست؟!...
نازنین، ترس از جدایی هیچ وقت نگذاشت که کسی را دوست داشته باشم و با ترس به آینده نگاه کنم !!!... تو را دوست دارم به معنای کامل دوستت دارم .
باور کن روزی که آن حرف ها را از تو شنیدم زندگی هم برای من مُرد. حالا نمی دانم چقدر خودم و دیگران را گول بزنم و بخندم و بالا و پایین بپرم !!...
لابد می گویی هدیه چه چرندیاتی نوشته. حق داری هیچ وقت هیچ کس به حرف هایم گوش نکرد. هیچ کس هیچ وقت حرف های مرا نشناخت. اگر تو هم نشناختی گناهی نکرده ای. مطوئن بودم یک روز یا من این ترس را می شکنم یا او مرا می شکند!...
من تو را دوست دارم موقعی که دنیا را قشنگ می بینم و می خواهم دوستت نداشته باشم روزی که از پنجره شب و واقعیت به زندگی نگاه می کنم!!!...
هنوز بین این دو تا گیر کرده ام ولی در هر حال دوستت دارم. گره کارم همین است. نازنین جان، شصت در صد همه این تردید ها و دو دلی ها هم تقصیر توست. اگر گفتی چرا ؟؟؟
نازنین شاید دنیا پر از بدی باشه . شاید جدائیها همیشه تکرار بشود اما : تصمیم گرفته ام با ترس جدائیها ، آشنائیها را خراب نکنم .
فقط کمکم کن ... خواهش می کنم...
از من ناراحتی، مرا ببخش. فکر می کنم اگر در زمینتان نمی توان باغچه سبزی داشت!!... می شود گلدان کوچک سبزی داشت؟!!....
نازنین، نمی دانم چرا هر کس را که بیشتر دوست داشته باشی، باید بخاطرش بیشتر زجر بکشی؟ یا از خودش، یا دیگران و یا زمانه!!!....
شاید بخاطر این است که مقدار خوب و بدی های روزگار برای هر کس معین است.
اما وقتی دو نفر می خواهند همدیگر را دوست داشته باشند و می خواهند توی خوب و بد هم شریک شوند، آن وقت قانون روزگار به هم می خورد و مجازات این به هم خوردن حذف خوبیها و ادامه بدیها است. نازنین نمی دانم تا چه حد این فکر را قبول داری؟؟! طبق قانون دل، یک دل تنها می شود باشد، اما دو دل می توانند تنها نباشند.
طبق قانون شیمی دو الکترون می توانند دو نوع پیوند برای پایداری داشته باشند (الکترووالانسی- کووالانسی) طبق قانون فیزیک یک ناپایدار در عین ناپایداری از اصل پایداری پیروی می کند. پس قبول کن که باختی نازنین خانم!!........
" می خانه اگر ساقی صاحب نظری داشت
می خواری و مستی راه و رَسم دگری داشت!... "